داستان کوتاه

داستان کفش نو
تعداد بازديد : 554

داستان کفش نو

💎 #کفش_نو

 

پدری به فرزندش گفت: 

 

این هزارتا چسب زخم را بفروش تا برایت کفش بخرم.👞

 

بچه باخود فکر کرد : 

 

یعنی باید آرزو کنم هزار نفر زخمی بشن تا من کفش بخرم؟!

 

ولش کن کفشهای پاره خوبه!!! 

 

 

خدایا ...

 

گاهی دلهای بزرگ را آنچنان درون سینه هایی کوچک میگذاری

 

 که شرمسار میشویم، از بزرگی که برای خود ساخته ایم ...😓

 

@dastankhaneh 📚

🔹 در دنیا لذتی که با لذت مطالعه برابری کند،وجود ندارد.  " تولستوی "

 

لینک کانال :

https://t.me/dastankhaneh

نويسنده :
موضوع: داستان کوتاه ,
تاريخ انتشار : 1396/01/28 ساعت:

قصه ازدواج با دختر کشاورز
تعداد بازديد : 506

قصه ازدواج

 

داستان ازدواج با دختر کشاورز

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.

کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد

بقیه در ادامه

ادامه مطلب
نويسنده :
موضوع: داستان کوتاه ,
تاريخ انتشار : 1395/09/26 ساعت:

داستان جالب غذا دادن در باغ وحش
تعداد بازديد : 431

یک روز که باغ وحش مملو از جمعیت بود ، از بلندگوی باغ وحش این جمله شنیده شد :

" بازدیدکنندگان گرامی از دادن هر گونه غذا و خوراکی به حیوانات خودداری فرمایید ".

داستان باغ وحش

بقیه در ادامه

داستان عتیقه فروش و مرد روستایی
تعداد بازديد : 358

داستا نعتیقه فروش و مرد روستایی

هـــای نــــاز :داستان عتیقه فروش و رعیت ساده
ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻋﯿﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ .
ﺩﯾﺪ ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ .
ﺩﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺭﻋﯿﺖ ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﻬﺪ.
ﻟﺬﺍ ﮔﻔﺖ : ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟

بقیه در ادامه

داستان آموزنده مورچه پرکاری که اخراج شد!
تعداد بازديد : 436

داستان مورچهداستان مورچه ی پرکاری که عاقیت از کارش اخراج شد

مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد.

مورچه خیلی کار می کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.

سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می کرد، متعجب بود...

بقیه در ادامه

حکایت گدایی دو مرد زیرک
تعداد بازديد : 394

داستان دو گدا

گدایی در شهر کاتولیک ها

دو گدا در خیابانی نزدیک واتیکان کنار هم نشسته بودند. یکی صلیب گذاشته بود و دیگری الله...

مردم زیادی که از آنجا رد می شدند، به هر دو نگاه می کردند و فقط در کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول میانداختند...

بقیه در ادامه

داستان کوتاه دخترک مهربان
تعداد بازديد : 393

داستان کوتاه دخترک مهربان

داستان کوتاه دخترک و عروسک

دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟

مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونایک عروسک خیلی زیبا هم بود.
مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟

بقیه در ادامه

داستان کوتاه نصیحت مادر
تعداد بازديد : 339

داستان کوتاه نصیحت مادرانه
نصیحت مادرانه (داستان کوتاه)

 
 
او به یاد پندهای مادرش افتاد و فهمید چقدر اشتباه کرده است ولیکن افسوس که دیگر دیر شده بود و راهی نداشت.
دهقانی با زن و تنها پسرش در روستایی زندگی می کرد. خدا آنها را از مال دنیا بی نیاز کرده بود . مرد دهقان همیشه پسرش را نصیحت می کرد تا در انتخاب دوست دقت فراوان کند و افراد مناسبی را برای دوستی برگزیندسالها گذشت تا اینکه پدر از دنیا رفت. تمام اموال و املاکش به پسرش رسید .

داستان طنز طول عمر انسان
تعداد بازديد : 406

داستان عمر انسان (طنز)

 

داستان طنز و خنده دار طول عمر انسان

خداوند ” خــر ” را آفرید! و به او گفت:تو بار خواهی برد؛ از عقل بی بهره خواهی بود؛و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود؛و ۵۰سال عمر خواهی کرد!

بقیه در ادامه

داستان زن پر حرف
تعداد بازديد : 488

 

داستان کوتاه زن حراف دروغگو

 

نقاشی دو زن حال حرف زدن

 

 

 

دو زن با هم حرف می‌زدند. ناگهان یکی از آن دو که بی‌وقفه حرف می‌زد و تقریباً اجازه حرف زدن به دیگری نمی‌داد، گفت: «و حالا باید برات بگم که دیروز چه چیزایی از دهان همسایه‌ات درباره تو شنیدم...»

 

دوستش گفت: «این دروغ است!»
بقیه در ادامه

 

داستان طنز مادر زن و دامادهایش
تعداد بازديد : 439

میزان علاقه دامادها به مادر زن (طنز)
داستان طنز آمیز مادر زن و دامادهایش ،سایت هزار دستان

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»....

بقیه در ادامه

داستان کوتاه ما چقدر زود باوریم!
تعداد بازديد : 587

دانشجویی که سال آخر دانشکده خود را می‌گذراند به خاطر پروژه‌ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.
او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت یا حذف ماده شیمیایی « دی هیدورژن مونوکسید » توسط یک ارگان دولتی را امضا کنند و برای این درخواست خود، دلایل زیر را عنوان کرده بود :

بقیه در ادامه

از گوسفند کمتر کیست
تعداد بازديد : 590

 

وب سایت هزار دستان

شخصی با ماشین شخصی اش به مسافرت رفته بود

موقع اذان ظهر توی یکی از جاده های بیرون شهر، روی تپه ای

چوپانی را که مشغول نماز خواندن بود را دید و گوسفندان هم کنارش مشغول چــــَرا...

بقیه در ادامه

داستان یک کلمه سه حرفی!
تعداد بازديد : 499

داستانهای کوتاه وب سایت هزار دستان

توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم طبق عادت همیشگی مجله را برداشتم ورق زدم مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی ...
یکی گفت بگو بلند بگو
گفتم یک کلمه سه حرفیه
از همه چیز برتر است

یه آقا گفت : پول...

بقیه در ادامه مطلب

 ادامه مطلب


داستان کوتاه من کور هستم،لطفا کمک کنید.
تعداد بازديد : 349

 

داستان جذاب,سرگرمی

داستان کوتاه آموزنده و زیبای مرد کور ♥ وب سایت هزار دستان

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود؛روی تابلو خوانده می شد:«من کور هستم،لطفا کمک کنید.»

روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت،نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن رو برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او انداخت و آن جا را ترک کرد...

بقیه در ادامه مطلب

 ادامه مطلب

ليست صفحات
تعداد صفحات : 2

هدايت به بالاي صفحه