داستانک مرد کور

داستان کوتاه من کور هستم،لطفا کمک کنید.
تعداد بازديد : 349

 

داستان جذاب,سرگرمی

داستان کوتاه آموزنده و زیبای مرد کور ♥ وب سایت هزار دستان

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود؛روی تابلو خوانده می شد:«من کور هستم،لطفا کمک کنید.»

روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت،نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن رو برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او انداخت و آن جا را ترک کرد...

بقیه در ادامه مطلب

 ادامه مطلب

هدايت به بالاي صفحه