داستان کوتاه | آب چاه کثیف روستا | داستان های آموزنده

داستان آب چاه کثیف
تعداد بازديد : 395

داستان چاه

های ناز ∫ داستان کوتاه آموزنده مشکل آب چاه کثیف

در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت.

روزی اهالی روستا متوجه شدند لاشه حیوانی داخل چاه افتاده است ... بنابراین آب چاه دیگر غیر قابل استفاده شده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید.
مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.

روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود.
بار دیگر روستاییان بنابر توصیه مرد خردمند و برای بار سوم صد سطل دیگر آب از چاه برداشتند اما باز هم مشکل حل نشد.

مرد خردمند با خود گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد.
ناگهان سوالی به ذهنش رسید و از آنان پرسید :
«آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه‌ی آن حیوان را از چاه خارج کردید؟» روستاییان گفتند: «نه ... شما فقط به ما گفتید از داخل چاه آب برداریم نه لاشه‌ی آن حیوان را!» همیشه بهتر است در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشه‌ای را کشف کرده و آن را از بین ببریم و سپس به حل مشکلات پیرامونی که ناشی از مشکل اصلی است ، بپردازیم ...

بخش نظرات اين مطلب
کد امنیتی رفرش

هدايت به بالاي صفحه